چند بیتی هم از ادبا وشعرای بنام:
زمانی میاسای ز آموختن
اگر جان همی خواهی افروختن
فردوسی
ای بسا کور دل که از تعلیم
گشت اقضی القضات هفت اقلیم
هر که ز آموختن ندارد ننگ
گل بر آرد ز خار و لعل از سنگ
نظامی
هنر آموز کز هنرمندی
در گشایی کنی، نه در بندی
ای بسا تیزطبع کامل¬هوش
که شد از کاهلی زغال¬فروش
نظامی
چه گویی که کام خرد توختم
همه هر چه بایست آموختم
یکی نغز بازی کند روزگار
که بنشاندت پیش آموزگار
فردوسی
گفت استاد مبر درس از یاد
یاد باد آنچه به من گفت استاد
یاد باد آنکه مرا یاد آموخت
آدمی نان خورد از دولت یاد
هیچ یادم نرود این معنی
که مرا مادر من نادان زاد
پدرم نیز چو استادم دید
گشت از تربیت من آزاد
پس مرا منّت از استاد بود
که به تعلیم من اُستاد اِستاد
هر چه دانست آموخت مرا
غیر یک اصل که ناگفته نهاد
قدر استاد نکو دانستن
حیف استاد به من یاد نداد
گر بمرده است روانش پر نور
ور بود زنده خدا یارش باد
ایرج میرزا
در عهد شباب چند سالی
کسب هنری کن و کمالی
تا آنکه به روزگار پیری
در ذلت و مسکنت نمیری
ز دور عمر، نکو روزگارِ تحصیل است
به از بهار طبیعت، بهار تحصیل است
به از سپیدی صبح بطالت است، ای دل
سیاهیی که به شبهای تار تحصیل است
هزار تیر بلا را به سینه بنشاند
کسی که عاشق روی نگار تحصیل است
خوش است زمزمه بحث علمآموزان
خوش آن ترانه که در مرغزار تحصیل است
خوشا کتاب انیس و خوشا کتابجلیس
خوشا قلم که بدو اعتبار تحصیل است
تو قدر وقت نشناس و جوانی استاد
که لطف غیب مددکار کار تحصیل است
حکیمی
بوی مهر
باز بوی دفتر
پاککنهای سفید
ته مداد قرمز
باز هم مهر رسید
باز هم رج زدن حرف الف
باز هم دخترکی سر به هوا
دختری گیج که نامش کبراست
و هزاران سال است
قولها داده به خود
و گرفته تصمیم
که دگربار، کتاب خود را
باز جا نگذارد. شب به زیر باران
آن کتاب کهنه
هچنان خیس و چروکیده و بارانزده است
باز هم سال دگر
باز پاییز دگر
باز تصمیم دگر
باز کوکب خانم
چند مهمان دارد
باز هم سفره رنگین پهن است
و کدام از ماها
در پس این همه سال ...
حسرت خوردن از آن سفره کوکب خانم
همچنان با او نیست؟
خوش به حال عباس!
خوش به حال کبری!
خوش به حال حسنک!
که همه دغدغهشان
سفره و دفتر خیس است و صدای یک بز
خوش به حال همهشان!
که ز ما جا ماندند
همه کودک ماندند
و رسیدیم ما به سرابی که هماکنون هستیم
و غم غربت ایام گذشته است که دایم با ماست.[44
اگر جان همی خواهی افروختن
فردوسی
ای بسا کور دل که از تعلیم
گشت اقضی القضات هفت اقلیم
هر که ز آموختن ندارد ننگ
گل بر آرد ز خار و لعل از سنگ
نظامی
هنر آموز کز هنرمندی
در گشایی کنی، نه در بندی
ای بسا تیزطبع کامل¬هوش
که شد از کاهلی زغال¬فروش
نظامی
چه گویی که کام خرد توختم
همه هر چه بایست آموختم
یکی نغز بازی کند روزگار
که بنشاندت پیش آموزگار
فردوسی
گفت استاد مبر درس از یاد
یاد باد آنچه به من گفت استاد
یاد باد آنکه مرا یاد آموخت
آدمی نان خورد از دولت یاد
هیچ یادم نرود این معنی
که مرا مادر من نادان زاد
پدرم نیز چو استادم دید
گشت از تربیت من آزاد
پس مرا منّت از استاد بود
که به تعلیم من اُستاد اِستاد
هر چه دانست آموخت مرا
غیر یک اصل که ناگفته نهاد
قدر استاد نکو دانستن
حیف استاد به من یاد نداد
گر بمرده است روانش پر نور
ور بود زنده خدا یارش باد
ایرج میرزا
در عهد شباب چند سالی
کسب هنری کن و کمالی
تا آنکه به روزگار پیری
در ذلت و مسکنت نمیری
ز دور عمر، نکو روزگارِ تحصیل است
به از بهار طبیعت، بهار تحصیل است
به از سپیدی صبح بطالت است، ای دل
سیاهیی که به شبهای تار تحصیل است
هزار تیر بلا را به سینه بنشاند
کسی که عاشق روی نگار تحصیل است
خوش است زمزمه بحث علمآموزان
خوش آن ترانه که در مرغزار تحصیل است
خوشا کتاب انیس و خوشا کتابجلیس
خوشا قلم که بدو اعتبار تحصیل است
تو قدر وقت نشناس و جوانی استاد
که لطف غیب مددکار کار تحصیل است
حکیمی
بوی مهر
باز بوی دفتر
پاککنهای سفید
ته مداد قرمز
باز هم مهر رسید
باز هم رج زدن حرف الف
باز هم دخترکی سر به هوا
دختری گیج که نامش کبراست
و هزاران سال است
قولها داده به خود
و گرفته تصمیم
که دگربار، کتاب خود را
باز جا نگذارد. شب به زیر باران
آن کتاب کهنه
هچنان خیس و چروکیده و بارانزده است
باز هم سال دگر
باز پاییز دگر
باز تصمیم دگر
باز کوکب خانم
چند مهمان دارد
باز هم سفره رنگین پهن است
و کدام از ماها
در پس این همه سال ...
حسرت خوردن از آن سفره کوکب خانم
همچنان با او نیست؟
خوش به حال عباس!
خوش به حال کبری!
خوش به حال حسنک!
که همه دغدغهشان
سفره و دفتر خیس است و صدای یک بز
خوش به حال همهشان!
که ز ما جا ماندند
همه کودک ماندند
و رسیدیم ما به سرابی که هماکنون هستیم
و غم غربت ایام گذشته است که دایم با ماست.[44
+ نوشته شده در دوشنبه سوم مهر ۱۳۹۱ ساعت 14:46 توسط بهروز
|